آدریناآدرینا، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه سن داره

بهترین هدیه ی زندگی مامان و بابا

اولین حمله

سلام گل گلی مامانی اومدم اولین باری که پشه ها ی بی ادب دخمل گلم رو نیش زدن رو بهت بگم و اینجا ثبت کنم یکشنبه عصر که تو تختت مشغول بازی بودی و بالای تختت هم پنجره هست و همیشه بازه و گاهی هم از پنجره بیرون رو نگاه میکنی ولی اونروز شیطونی ت گل کرد که توری پنجره رو پاره کنی و تا تونستی توری رو کشیدی و پاره کردی و با این کارت پشه ها رو به خونمون دعوت کردی و وقتی شب چراغ ها خاموش شد اومدن ازت تشکر کردن و تا تونستن ماچ کردن دخملی رو فردا صبح که جای نیش پشه ها رو برای اولین بار رو دستای خوشگلت و صورتت دیدم کلی ترسیدم و فکر کردم آبله ست اخه همون روز یه کم هم تب داشتی ولی خاله شیما گفت تا 2 سالگی ابله نمیگیرین یه کم خیالم راحت شد ا...
28 خرداد 1392

بالاخره موهاتو کوتاه کردم

دخمل مو خرمایی مامانی بالاخره راضی شدم تا ببرمت آرایشگاه و موهات رو کوتاه کنم اخه دوست داشتم موهات سریع تر بلند بشه و دلم نمیومد کوتاهشون کنم اما جدیدا موهات خیلی بد فرم و اشفته شده بود و همهش میرفت تو چشمات و فرفری میشد.... دیشب از باباجونی اجازه گرفتم که ببرمت و موهاتو کوتاه کنم اخه بابایی هم دوس نداشت موهات کوتاه بشه.....   و امروز صبح بردمت آرایشگاه خاله مریم و موهاتو کوتاه کرد و سشوار کشید تو هم اروم نشته بودی و تو آینه به خودت نگاه میکردی موهات خیلی ناناز شد و مرتب ایشالا زودی بلند میشه موهات خوجل خانوممم اینم دیشب قبل کوتاهی موهات ...
22 خرداد 1392

سفر تبریز

عزیز مامان سلام سه شنبه 5 صبح به همراه بابایی و من و مامان جون و ادری خوشگلم به سمت تبریز راه افتادیم و حدودا 5 ساعت تو راه بودیم تا به شهر تبریز رسیدیم و تو راه هم یک بار برای نیم ساعت  برای استراحت توقف کردیم همیشه تو صندلی ماشین ت میموندی و اصلا بیرون نمیومدی اما این بار همش میخواستی بیای بیرون و شیطونی کنی........ قرار بود بریم خونه ی دایی بابا جون که تو یکی از شهرهای اطراف تبریز بودن شهر اسکو تا اونجا هم یک ساعتی راه بود تا بالاخره رسیدیم خونه دایی شاپور و زن دایی مهین خیلی خیلی خوب و مهربون و مهمون نواز بودن تو اون دو روز خیلی بهمون در کنارشون خوش گذشت..... اون روز ناهار رو خوردیم و کمی خوابیدیم و بعدش همگی رفتیم یه ب...
20 خرداد 1392

بازی و تفریح

دخمل گلمممممممم خوش میگذره این روزا بهش؟؟ حسابی بازی میکنی و ددر میری پنجشنبه شد رفتیم پارک ارم و خاله سحر هم اومد از لحظه ی ورود دقیقا بازی هایی رو که مخصوص تو بود رو با دست نشون میدادی و میگفتی سوارم کنید 2 بار قو سوار شدی یه بار با من یه بارم با بابا جون و یه بار هم اسب گردان با خاله جون سوار شدی و کلی کیف کردی.... چند وقتی که مامان جونم که به عروسکات خیلی علاقه نشون میدی مامان جون یه پتوی کوچولو برای عروسکات دوخته و بالش خودت رو میذاری رو پاهات و نی نی ت رو میذاری رو بالش و روش پتو میکشی و بهش میگی لالا لالا اگه ما هم حرف بزنیم دستتو میکنی تو دهنت و میگی هیسسسسسس قربون تو دختر خوشگلم برم مننننننن..... ...
11 خرداد 1392

روز پدر

امروز سوم خرداد سال 92 و روز پدر هست و بابا جون دومین سالی هست که پدر بودن رو تجربه میکنه و مطمئنا با وجود فرشته ای مث تو بهترین حس دنیا رو داره... از طرف تو به بابا جونی روز پدر رو تبریک میگم و بهش میگم بهترین بابای دنیااااا دوست داریم و به وجود پدری به مهربونی و خوبی تو همیشه افتخار می کنیم ایشالا همیشه سلامت و شاد در کنار ما باشی... امروز یه روز خوب و خاطره انگیز بود با دوستای دی ماهی تو و مامان و باباهاشون رفتیم جاده چالوس رستوران ارکیده و روز واقعاااااااا خوبی بود..... به خاطر اینکه به ترافیک جاده نخوریم ساده 10 راه افتادیم و 11 رسیدیم اما قرارمون ساعت 12 بود برای همین رفتیم سمت سد امیر کبیر و بعد ما هم چون خاله پگاه هم زود...
10 خرداد 1392

هفده ماهگی

عسل مامان نفس مامان جیگر مامان عشق مامان امروز هشتم دی ماهه عزیزمممممممممممممم   الان 1.20 دقیقه ست که 17 ماهه شدی هوراااااااااااااااااااا....................     ...
10 خرداد 1392

خاطرات یه فرشته

دختر نازنینم بالاخره دست از تنبلی برداشتم و برای تو گلم وبلاگ درست کردم تا بتونم اینجا خاطراتت رو ثبت کنم تا روزی بخونی و بدونی که مامان و بابا چقدر عاشقت هستن  الان که دارم برات می نویسم داری با گوشی صحبت می کنی و با مخاطبت که نمیدونم کی هست دعوا میکنی تو این 1 سال و 1 ماه و 26 روز که از عمر تو گل نازم میگذره من بهترین و زیباترین حس دنیا رو داشتم و دارم و با وجودت عشققققققققققققق میکنم مامانی   این روزها خیلی خیلی شیرین و بامزه شدی عزیز دلم دیگه کمتر 4 دست و پا میری و خیلی دوست داری راه بری عروسکت رو بغل میکنی و شروع میکنی به راه رفتن ههههه خیلی هم دوس داری موقع راه رفتن برقصی و رقصت هم خیلییی خوبه مامان قربونت ...
7 اسفند 1391
1